وحيانيت نص

پدیدآورحسین علوی‌مهر

تاریخ انتشار1388/12/26

منبع مقاله

share 2425 بازدید
وحيانيت نص

حسين علوى مهر(1)
چكيده

موضوع وحيانى بودن نص از مهم‏ترين مباحث وحى است. طبق ديدگاه عمومى مسلمانان، يگانه، مصدر و منبع وحى و آيات قرآن كريم در لفظ و معنا، خداوند حكيم و عليم است. بسيارى از دانشمندان اسلامى وحيانى بودن نص قرآن كريم را امرى مسلّم گرفته و برخى ديگر از جمله علاّمه طباطبايى به آن تصريح كرده‏اند، قلمرو وحيانيت نص در محدوده الفاظ، تركيب و تنظيم آن‏ها است، و از آثار و نتايج آن، مهيمن بودن قرآن كريم بر ديگر كتاب‏ها، قدسى و ماورايى بودن، واقع نمايى و حقيقت‏پردازى و اعتبار والاى سند آن است.
از ادلّه آن مى‏توان به اتّفاق مسلمانان، ادّعاهاى خود قرآن كريم، از جمله آيات وحى، انعام، 15؛ طه، 114 و آيات دخالت نداشتن پيامبر در متن وحى، از جمله يونس، 15؛ نمل، 6 و نحل، 103 و ادلّه بيرونى از جمله اُمّى بودن پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، آيات تحدّى و اعجاز قرآن و تعبير قرآن به قرائت و كتاب اشاره كرد.
مخالفان از عصر رسالت، همواره شبهه‏هايى را ضدّ بر عليه متن قرآن مطرح كرده‏اند تا آن را بشرى جلوه دهند. مخالفان عصر رسالت، پيامبر را به سحر، افترا و اسطوره‏گويى متّهم مى‏كردند، در اين عصر نيز خاورشناسان با طرح مصدر بودن تورات و انجيل براى قرآن و نيز قرآن لفظ و سخن محمّد است، به تضعيف اين نصّ الاهى مى‏پردازند كه از جمله مى‏توان بروكلمان، ريچارد بِل، فيليپ حتّى، بول، ان جى داود و يوسف درّة الحداد را نام برد؛ امّا تمام مطالب آن‏ها برداشت‏هاى شخصى با دليل‏هاى سست و بى‏پايه است. همچنين برخى از روشنفكران، وحى را تجربه نبوى و تابع پيامبر مى‏دانند كه شواهد تاريخى و آيات قرآن، همه نشان مى‏دهد كه «پيامبر» تابع وحى است نه «وحى» تابع او و وحى، تجربه او نيست.
واژگان گليدى: نص، متن قرآن، زبان عربى، مصادر ادعايى وحى، منبع و مصدر قرآن، زبان قرآن، محمّد مصدر قرآن، ساختار واژگان و تركيب آيات، تحدّى (هماورد طلبى)، تجربه نبوى، دريافت متن، كلام الاهى.

مقدّمه

موضوع وحيانيت نص و الاهى بودن متن قرآن از مهم‏ترين مباحث وحى و مصادر آن است كه طبق ديدگاه عموم مسلمانان، يگانه مصدر و منبع وحى و آيات قرآن كريم در لفظ و معنا، خداوند حكيم و عليم است. خداوند، الفاظ و معانى آيات قرآن را به وسيله فرشته ويژه خود، يعنى جبرئيل بر پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نازل مى‏فرمود و او نيز به مردم ابلاغ مى‏كرد امّا از همان زمان نزول آيات تاكنون، مخالفانى در اين باره وجود دارد. اين مسأله از سوى مسلمانان، امرى روشن و قطعى است؛ امّا تعارض و برخورد انديشه‏هاى دو ديدگاه موافق و مخالف يعنى اتّفاق انديشه‏وران اسلامى با آن چه در صدر اسلام از مخالفان و آن چه امروزه از سوى خاورشناسان مطرح مى‏شود، آثار و نتايجى در پى دارد كه براى جهانيان و پيروان تمام اديان قابل ملاحظه است.

ديدگاه‏ها

بسيارى از دانشمندان اسلامى، وحيانيت نصّ قرآن كريم را امرى مسلّم گرفته و فقط به لوازم آن، مانند معجزه بودن الفاظ و معانى، و توانايى نداشتن بشر براى همانند آوردن پرداخته‏اند. (از جمله آن‏ها مى‏توان به سيوطى در الاتقان، قرطبى در الجامع لاحكام القرآن، فخررازى در التفسير الكبير اشارت كرد) و ... .
برخى ديگر از انديشه‏وران مانند زرقانى در مناهل العرفان (زرقانى، 1408: 42)، طبرسى در مجمع البيان (طبرسى، 1408: 60) علاّمه طباطبايى در تفسير الميزان (طباطبايى، 1393: 340)، و قرآن در اسلام (طباطبايى، 1379: 64)، مناع القطان در مباحث فى علوم القرآن (مناع القطان: 35)، مير محمّدى در (تاريخ و علوم قرآن، 1375: 37) و آيت‏اللّه‏ معرفت در علوم قرآنى (معرفت، علوم قرآنى، 1378: 57)، با صراحت، اين ديدگاه را مطرح و بطلان احتمال نازل شدن معانىِ فقط و وحيانى نبودن الفاظ را مردود دانسته‏اند. سيوطى (1380: 122) درباره اين كه چه چيزى بر پيامبر نازل شده است، سه ديدگاه را مطرح مى‏كند:
أ. لفظ و معنا هر دو از سوى خداوند نازل شده است؛
ب. جبرئيل، معانى را بر پيامبر القا مى‏كرده است و پيامبر، آن معانى را در قالب الفاظ عرب قرار مى‏داد؛
ج. جبرئيل معنا را برپيامبر القا، و با اين الفاظ به لغت عرب تعبير مى‏كرد و اهل آسمان آن را به زبان عربى مى‏خوانند و بعد، همان طور نازل شد.
كتاب فلسفه علم كلام، تأليف هرى اُسترين و لف سين، ترجمه احمد آرام، ص 312 و 313 احتمال دوم را به برخى از دانشمندان اسلامى نسبت داده است. همچنين مقصود فراستخواه، به استناد و لغات در كتاب زبان قرآن، 1376: 305 و فصلنامه فرا راه، ش 1، ص 21، اين نظريه را به معمّر بن عباد سلمى از سران معتزله نسبت مى‏دهد. نصر حامد ابوزيد در گفت‏وگوى اختصاصى با مجلّه كيان، ش 54، ص 12، اين ديدگاه را به حقيقت نزديك‏تر مى‏داند.
آيت‏اللّه‏ معرفت در كتاب علوم قرآنى مى‏نويسد:
با رجوع به اصل مستند (هرى اوسترين و لف سين)، يعنى كتاب مقالات الاسلامين از ابوالحسن اشعرى روشن شد كه برداشت ولف اشتباه بوده است و همين اشتباه سبب شده تا افرادى مانند مقصود فراستخواه (1376: 305) آن را دست آويز قرار داده و امروزه به عنوان شبهه مطرح سازند.

قلمرو

وحيانيت نص كه همان الاهى بودن ساختار قرآن كريم است، از چند جهت بحث و بررسى مى‏شود:
أ. وحيانيت واژگان و تركيب آن‏ها؛
ب. وحيانيت نظم آيات در ضمن سوره‏ها؛
ج. وحيانيت نظم و ترتيب سوره‏هاى قرآن كريم (خرقانى، 1380: 39 و 40).
از ميان اين سه جهت، آن چه در وحيانت متن و ساختار قرآن كريم اهميت دارد و ضرور مى‏نُمايد، جهت أ، يعنى اثبات وحيانى بودن الفاظ و تركيب آيات قرآن كريم است.
جهت ب، يعنى نظم آيات، و آن چه از نحوه قرار گرفتن آيات ضمن سوره‏ها و از مجموع اسناد و مدارك و روايات استفاده مى‏شود، اين است كه ترتيب آيات در قالب سوره‏ها حساب شده و براساس حكمت و فرمان رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بوده، و رأى و اجتهاد صحابه، در ترتيب موجود آيات، حتّى آيات ناسخ و منسوخ هيچ گونه دخالتى نداشته است (در اين زمينه ديدگاه مخالفى از علاّمه طباطبايى رحمه‏الله وجود دارد كه ديدگاه‏هاى معروف ميان دانشمندان علوم قرآنى خلاف آن است. (طباطبايى، 1393: 125 127)؛ بنابراين، نظم و چينش آيات از طرف خداوند، با دستور پيامبر بوده و توقيفى است و بايد آن را به طور تعبّدى پذيرفت؛ چرا كه هر سوره با فرود آمدن «بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم» آغاز، و آيات در آن ثبت مى‏شد تا اين كه «بسم اللّه‏ ...» ديگرى فرود مى‏آمد كه در موارد فراوانى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با اشاره جبرئيل دستور مى‏داد فلان آيه را در فلان موضع قرار دهند؛ (از جمله آيه 280 بقره كه جبرئيل نازل شد و گفت: آن را در ميان آيه ربا و آيه دين از سوره بقره قرار دهند (ماوردى، 1412: 282))، و پيامبر نيز به كاتبان وحى دستور مى‏داد همين كار را انجام دهند.
جهت ج، يعنى «وحيانيت نظم و ترتيب سوره‏هاى قرآن كريم» مورد اختلاف دانشمندان اسلامى است كه برخى آن را توقيفى و از طريق وحى الاهى مى‏دانند؛ برخى آن را براساس اجتهاد صحابه دانسته و عدّه‏اى ديگر تفصيل قائل شده‏اند بدين معنا كه نظم و ترتيب بخشى از سوره‏ها وحيانى و توقيفى، و بخشى ديگر اجتهادى است. جايگاه اين بحث، جمع قرآن است كه مى‏توان به منابع ويژه مربوط به آن مراجعه كرد. (از جمله، سيوطى، الاتقان فى علوم القرآن، ج 1 و معرفت التمهيد، ج 1 و علوم القرآن عند المفسرين، ج 1 و ...)
در هر صورت، آن چه ضرورت دارد، اثبات وحيانيت الفاظ قرآن كريم و تركيب آن‏ها است و مسلمانان در اين باره معتقدند: همان گونه كه معانى قرآن از سوى خداوند متعالى است، الفاظ و پوشاندن لباس لفظ به معنا و مفاهيم و چگونگى تركيب و نظم اين الفاظ نيز به وسيله خداوند است. نه پيامبر و نه جبرئيل امين در اين زمينه دخالتى نداشته‏اند، و جبرئيل فقط امين وحى و وظيفه او، پيك‏رسانى، و پيامبر اسلام نيز وظيفه‏اش رسالت و ابلاغ پيام خداوند به بشر است؛ در نتيجه، اين احتمال كه الفاظ و تنظيم عبارت‏هاى قرآن وحيانى نباشد، بلكه فقط معانى قرآن از سوى خداوند با واسطه جبرئيل بر قلب پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نازل مى‏شده و حضرت، خود آن‏ها را در قالب الفاظ در آورده است، احتمالى باطل و بى‏اساس است.
برخى از خاورشناسان مانند بل (بل، ريچارد، 1376: 87)، و برخى از روشنفكران معاصر همچون سروش، الفاظ و كلمات قرآن را از ناحيه خداوند ندانسته، آن‏ها را محصول «مفهوم سازى و تعبيرهاى ابتكارى» پيامبر از تجربه روانى و حالات شخصى خود مى‏دانند (رنجبر، 1377: 341). دكتر غازى عنايت نيز به نقل از برخى، نظريه «وحى نفسى» را بدين گونه مطرح مى‏سازد كه قرآن كريم، جز استنباط عقلى پيامبر و ادراك وجدانى وى، چيز ديگرى نيست كه آن را با اسلوب و بيان و لغت خود بيان كرده است (عنايت، غازى، شبهات حول القرآن، 34).

آثار و نتايج

از نظر علمى، با اثبات وحيانيت نص و الاهى بودن متن آيات، نتايج ارزشى ذيل براى قرآن كريم به دست مى‏آيد:
1. مهيمن بودن قرآن كريم بر ديگر كتاب‏هاى آسمانى چنان كه خود قرآن به اين مطلب اشاره كرده است: «و مهيمنا عليه» (مائده، 48)، و در نتيجه، وحدانيت دين اسلام؛ 2. قدسى و ماورايى بودن؛ 3. واقع نمايى و حقيقت‏پردازى؛ 4. حجيّت سند و ارزش و اعتبار والاى آن؛ 5. مصونيت از خطا؛ 6. حكيمانگى محتوا و الفاظ؛ 7. غايتمندى و هدفمند بودن؛ 8. هدايتگرى؛ 9. انسجام ساختار ومحتوا و نداشتن تناقض؛ 10. جهانى بودن قرآن كريم؛ 11. تغييرناپذيرى و جاودانگى (با وصف خاتميت؛ 12. يگانه كتاب سعادت، و قانون الاهى براى بشر.
با گستره تبليغى خاورشناسان و وانمود كردن انديشه مصادر وحى براى قرآن كريم، نتايجى مانند همسويى و يكسانى ديگر كتاب‏هاى آسمانى با قرآن كريم، بشرى بودن آن، پلوراليزم و تكثّرگرايى دينى، قرائت پذيرى، تاريخمندى و اختصاص داشتن برخى پيام‏ها به همان زمان نزول، تأثيرپذيرى از فرهنگ زمانه، عدم لزوم هماهنگى و يكپارچگى در ساختار و محتوا كه از پيامدهاى مهم اين نظريه است، به دست مى‏آيد.

ادلّه وحيانيت نص

اتّفاق و اجماع مسلمانان، خود برترين دليل بر الاهى بودن متن قرآن كريم است و از آغاز رسالت تاكنون در نسل‏هاى گوناگون، هر نسلى پس از نسل ديگر مورد توافق بين مسلمانان بوده و فقط معاندان اسلام به مخالفت با آن پرداخته‏اند.
افزون بر دليل اجماع، ادلّه ديگر وحيانيت را بر دو گروه مى‏توان تقسيم كرد: ادلّه درونى و مدّعيات قرآن كريم و ادلّه بيرونى كه از عقل و انتزاع برخى اصطلاحات قرآنى قابل استفاده است:

ادلّه درونى و مدّعيات قرآن كريم

1. وحى و نصّ آيات

فرود آمدن تمام قرآن كريم به وحى تعبير شده است:
و اوحى الىّ هذا القرآن لانذركم و من بلغ (انعام، 19).
[خداوند به پيامبرش فرمان مى‏دهد كه بگو:] اين قرآن به من وحى شده است تا با آن شما و هر كه را [كه پيام آن] به او برسد بيم دهم.
تعبير به وحى، نشان‏دهنده اين نكته است قرآن را از سوى خود به صورت پنهان و اشاره كه براى ديگران قابل درك نيست براى تو فرستاديم؛ چرا كه وحى در لغت به معناى اشاره، سرعت، امرى پنهان و القاى كلمات به غيرآمده است (ابن منظور، 1408: 240 و 241)، و در اصطلاح نيز گفته‏اند:
كلام اللّه‏ تعالى المنزل على نبى من انبيائه (منّاع القطان، 1988: 33).
كلام خداوند متعالى است كه بر پيامبرى از پيامبرانش نازل شده است.
راغب نيز معناى وحى را چنين بيان مى‏كند:
كلمه و سخن الاهى است كه به پيامبرانش القا مى‏شود (ذهبى، 1406: 7 و 8)،
و از آيات قرآن به خوبى استفاده مى‏شود كه الفاظ و كلمات بر رسول خدا وحى مى‏شده است و او مى‏بايست بدون شتابزدگى با درك و استماع كامل، قرآن را دريافت مى‏كرد:
وَلاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ (طه (20): 114).
به خواندن قرآن پيش از آن كه پيام آن به تو گذاشته شود، شتاب مكن؛
چرا كه پيامبر، پيش از كامل شدن وحى قرآنى آن را قرائت مى‏كرد تا دچار فراموشى نشود؛ امّا چون خداوند خود نگهبان متن آن است، به پيامبرش دستور مى‏دهد شتاب نكن.
در آيه ديگرى، وحى قرآن با وصفِ زبان تازى و عربيت كه خود از نزول الفاظ عربى حكايت دارد، چنين بيان شده:
وَكَذلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ قُرْآنا عَرَبِيّا لِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا (شورى (42): 7).
و اين چنين قرآنى به زبان تازى به تو وحى كرديم تا اهل مكّه و كسانى را كه پيرامون آنند، بيم دهى.
روشن است كه عربيت، لباس لفظ است، نه معنا؛ چرا كه معنا قالب‏هاى ذهنى و فرا لفظى دارد. ادّعاى وحيانى بودن قرآن در آيات ديگر، از جمله نجم، 3؛ فاطر، 31؛ نساء، 163 و شورى، 13 نيز قابل بررسى است.

2. دخالت نداشتن پيامبر در متن قرآن

چنان كه گذشت، مطابق ديدگاه مسلمانان، تمام قرآن كريم و آيات و سوره‏هاى آن، همه از سوى خداوند متعالى و كلام الاهى است. اين آيات به وسيله جبرئيل بر قلب مبارك پيامبر اسلام وحى شد:
و اِنّك لتلقى القرآن من لدن حكيم عليم (نمل (27): 6).
از طرفى پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هيچ نقش و دخالتى در متن وحى و الفاظ آن نداشته و پس از نزول نيز امكان هيچ گونه تغيير و تجديد نظرى براى او نبوده است.
مشركان از پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله تقاضا كردند:
ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَايَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَى إِلَيَّ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (يونس (10): 15).
قرآنى جز اين بياور يا آن را [به شكل ديگرى] دگرگون كن. [در پاسخ آن‏ها] بگو: مرا نرسد كه آن را از پيش خود دگرگون كنم. من پيروى نمى‏كنم، مگر آن چه را به من وحى شده است. من اگر پروردگارم را [به دگرگون ساختن قرآن] نافرمانى كنم، از عذاب روزى بزرگ مى‏ترسم.
در تعابير ديگر قرآنى، خداوند متعالى، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را در صورت هر گونه تغييرِ قرآن، تهديد به خوارى و مرگ مى‏كند و مى‏فرمايد:
و اگر وى برخى سخنان ما را بر مى‏بافت، هر آينه او را به دست راست [كناية از قوت و توانايى خداوند [مى‏گرفتيم؛ سپس رگ قلبش را مى‏بريديم (حاقه (69): 44 ـ 46).
فقط خداوند است كه خود مى‏تواند در آيات قرآن تصّرفى انجام دهد: وَلَئِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ (اسراء، 86)؛ و اگر خواهيم، آن چه را به تو وحى كرده‏ايم مى‏توانيم ببريم ...»؛ امّا سنّت الاهى همچنان به عدم تغيير آيات قرآن است و اين آيات به روشنى نشان مى‏دهد كه پيامبر، هيچ گونه دخالت و اجازه تصرّفى در متن وحى ندارد و حتّى در تغيير و تبديل كلمات قرآن كريم توانا نيست و خداوند نيز اگر چه توانايى تغيير و از بين بردن را دارد، سنّت الاهى بر حفظ اين متن آسمانى است و خود متعهّد حفظ آن شده است: لاَمُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ (انعام (6): 115).
اين آيه، بر اهمّيت حفظ الفاظ و كلمات قرآن كريم تأكيد دارد؛ زيرا يگانه گزيده و راه رسيدن به معنا و تأويل آن و ادراك عمق مفاهيم، الفاظ و عبارات متن است، و در واقع، آيه، از امرى واقعى خبر مى‏دهد كه خداوند آن را مقرّر كرده است، و اگر اين جمله منفى را با آيه ديگرى كه جمله‏اى اثباتى است: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (حجر (15): 9)، جمع كنيم، قدرت خداوند را در حفظ قرآن كريم بدون آن كه ذرّه‏اى تغيير يا شائبه عارض شدن تحوّلى، چه اشتباهى يا عمدى وجود داشته باشد، روشن مى‏شود.
اين پاسخ قرآن به كسانى است كه لفظ يا معنا را از سوى خدا نمى‏دانند و از جانب پيامبر مى‏دانند و اين شبهه در عصر نزول مطرح بوده است و امروزه نيز بسيارى از مستشرقان، افزون بر مصدر خارجى همچون يهود و نصارا و ... كه براى قرآن قائلند، به مصدريت خود پيامبر نيز اشاره دارند. آنان مى‏گويند:
محمّد، قرآن را با بيان و اسلوب خاص خود القا كرد؛ سپس آن را به خدايش نسبت داد [!] تا هاله‏اى از قدسيت بر آن بپوشاند، و از اين طريق، احترام و اعتماد مردم را جلب كرده، به اهداف دنيايى خود براى سلطه بر آنان و سيادت و زعامت و حاكميت دست يابد [!] وى در اين مسير، از قوه ذكاوت و فراست و فطانت و عمق تأمّلاتش بهره جسته، با ضميمه كردن برخى اخبار غيبى و حقايق علمى، قرآن موجود را عرضه كرد (د. غازى عنايت، ص 21 و 27 و 34).
يوسف درّة الحدّاد، كشيش اسلام‏شناس معاصر، در كتاب خود، به پيامبر نسبت مى‏دهد كه پس از بازگشت از طائف، به سبب دشوارى وضعيت براى خود و پيروانش، مجبور شد بعضى آيات را به تعابير و آياتى ديگر تبديل كند [!]؛ بدين سبب، پيروان او و نيز مشركان، متوجّه اين تغيير موضع شدند و اين امر به ارتداد و يأس برخى از پيروان او انجاميد. و هجرت به مدينه نيز در حقيقت براى مقابله با وضعيت جديدى بود كه براى محمّد پديد آمد [!] و اين كه در سوره عنكبوت در اواخر دوران مكّه، آيه 1 تا 3 مى‏گويد: أَحَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ، در همين ارتباط است و آيات 98 تا 100 و 52 و 106 تا 109 سوره نحل و همين طور 29 و 33 و 40 و 41 سوره رعد، به اين ماجرا ناظر است (درة الحداد، 1982: 703 و 704).
مخالفان پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در عصر نزول، براى تضعيف قرآن كريم و بشرى جلوه دادن آن، آيات مطرح شده از سوى حضرت را الاهى نمى‏دانستند و به گونه‏هاى مختلف به طرح شبهه مى‏پرداختند كه آن چه پيامبر مى‏گويد، دروغ است و از سوى خداوند نيست؛ بلكه ساخته و پرداخته بشر است و افرادى را نيز مانند «بلعام» كه شغلش شمشيرسازى و نصرانى و اهل روم بوده يا «عايش» غلام حويطب كه صاحب كتاب‏هايى بوده و بعد مسلمان مى‏شود يا «سلمان فارسى» (طبرسى، 1408: 200) كه آگاه به اديان گذشته بوده است، به مردم معّرفى مى‏كردند كه پيامبر اسلام، مطالب خود را از آن‏ها مى‏گيرد.
خداوند متعالى مى‏فرمايد:
وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِّسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ (نحل (16): 103).
و ما مى‏دانيم كه آنان مى‏گويند: همانا [اين قرآن را] آدمى به او مى‏آموزد. زبانِ كسى كه اين را به او نسبت مى‏دهند، گنگ و نارسا است و اين [زبان قرآن] زبان تازى روشن است.
آيه شريفه، پاسخ يكى از اشكالات مخالفان آيات قرآن كريم است كه مى‏گفتند: پيامبر اسلام اين آيات را از شخصى آموخته است و براى مردم بيان مى‏كند. گويا پيامبر اسلام، فردى را كه سخن گفتن او فصيح نبوده است، ولى به معارف اديان و احاديث نبوّت آشنايى داشته، ملاقات كرده (اين كه اين شخص چه كسى است پيش از طرح آيه گذشت)، و اين آيات از سوى او است و پيامبر آن‏ها را به خداوند نسبت مى‏دهد و افترا مى‏بندد.
قرآن كريم به اين اشكال دو پاسخ مى‏دهد تا اساس شبهه از بين برود:
1. اگر منظور اشكال كنندگان اين است كه الفاظ قرآن را از آن شخص مى‏گيرد، اين شخصى كه شما او را معلّم پيامبر مى‏دانيد، اعجمى است و غيرفصيح سخن مى‏گويد؛ حال آن كه پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آياتى را كه مطرح مى‏كند، فصيح و در حدّ اعجاز است.
2. اگر منظور اين باشد كه معانى اين آيات از آن شخص است و پيامبر، آن‏ها را در قالب الفاظ مى‏ريزد، پاسخ اين است كه مطالب آيات قرآن، پر از معارف حقيقى است كه پيامبر اسلام با جان و دل به آن‏ها ايمان دارد و كسى كه به خدا و آيات او مؤمن است، به كسى افترا و دروغ نمى‏بندد و افترا و دروغ، كار كسانى است كه ايمان ندارند: انّما يفترى الكذب الذين لايؤمنون بايات اللّه‏ و اولئك هم الكاذبون (نحل (16): 105)؛ در نتيجه، نه الفاظ از ديگران است كه معانى در قالب همان الفاظ ظهور كند و نه معانى از ديگران است كه پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آن‏ها را در قالب الفاظ بريزد و بر خدا دروغ ببندد (طباطبايى، 1393: 348).
به تعبيرى روشن‏تر كه برخى از محقّقان مطرح كرده‏اند (اين مطلب را از دكتر سيد يحيى يثربى استفاده برده‏ايم)، آيه مذكور در مقام بيان اين نكته است، الفاظ قرآنى را كه مخالفان به غير خداوند و [معلّم بشرى] نسبت مى‏دهند، از خداوند متعالى است و به تبع آن، معنا نيز از سوى خداوند خواهد بود؛ زيرا لفظ، قالبى براى معنا، و تعبير به اَعجمى و عربى، از ويژگى‏هاى لفظ است؛ در نتيجه، مخالفان چه لفظ و چه معنا را به غيرخداوند (معلّمى از بشر) نسبت دهند، پاسخ آيه، نفى الفاظ از غير خداوند است و مخالفان بدانند كه آن شخص، اعجمى و غيرفصيح است و نمى‏تواند فصيح سخن بگويد؛ در حالى كه قرآن، عربى فصيح است.

ادلّه بيرونى

1. اُمّى بودن پيامبر

يكى از ادلّه‏اى كه مى‏تواند اثبات كند قرآن كريم، چه در ساختار لفظى و چه محتوا، از پيامبر نيست، بلكه از خداوند متعالى بر حضرت نازل شده، «اُمّى» بودن پيامبر است. يكى از نكات روشن زندگى پيامبر اسلام از نظر تاريخى و نقلى اين است كه حضرت درس ناخوانده و استاد نديده بوده و با هيچ نوشته و دفتر و كتابى نيز آشنايى نداشته است.
هيچ كس از مورّخان مسلمان و غيرمسلمان ادّعا نكرده است كه محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در دوران كودكى يا جوانى و حتّى پيش از رسالت (چه برسد به دوران پيرى و كهولت سن) خواندن و نوشتن آموخته است يا نتوانسته‏اند حتّى يك سطر خوانده شده يا كلمه نوشته شده را از او ارائه دهند؛ زيرا به طور كلّى، عرب آن زمان مردمى بى‏سواد بودند و افرادى كه خواندن و نوشتن مى‏دانستند، انگشت شمار، انگشت نما و معروف بودند؛ به طورى كه مى‏گويند: در تمام شهر مكه بيش از 17 نفر قدرت بر خواندن و نوشتن نداشتند؛ زيرا فرهنگ خواندن و نوشتن در آن زمان براى عرب‏ها (دورانت، 1973: 21) بى‏ارزش بود و ممكن نيست كسى در آن محيط بر اين فن آگاه بوده باشد؛ امّا مردم از آن بى‏اطّلاع بوده باشند و تاريخ نيز آن را مسكوت گذاشته باشد يا درس نخوانده مطرح كند.
حتّى خاورشناسان كه به طور معمول با ديده انتقاد به تاريخ اسلام و پيامبر مى‏نگرند، كوچك‏ترين سابقه و گواهى برخواندن و نوشتن پيامبر نيافته و اعتراف كرده‏اند كه او مردى درس نخوانده بوده است. افرادى مانند ويل دورانت، (دورانت، 1973: 21) گوستاولوبون، كونستان، وژريل گيورگيو، توماس كارلايل و جان ديون پورت به اين مطلب تصريح كرده‏اند و حتّى برخى از خاورشناسان، از جمله ماسينيون، مؤلّف كتاب سلمان پاك، داستان «بحيراى راهب» را كه پيامبر در راه سفر به شام همراه با ابوطالب بوده و با او برخورد كرده و ممكن است در همين برخورد كوتاه، چيزى از او آموخته باشد، افسانه مى‏دانند. (شهيد مطهرى، 1359: 6 ـ 11).
قرآن كريم نيز پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را اُمى معّرفى مى‏نمايد:
الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأُمِّيَّ (اعراف (7): 157).
[پرهيزكاران]، كسانى هستند كه از رسول نبّى اُمّى پيروى مى‏كنند.
درباره مفهوم «اُمى» چند ديدگاه وجود دارد:
1. نه مى‏نويسد و نه مى‏خواند؛
2. منسوب به اُمت است؛ چرا كه امّت عرب خواندن و نوشتن را خوب نمى‏دانسته است؛
3. منسوب به اُمّ به معناى مادر است؛ يعنى بر همان گونه‏اى است كه از مادر زاييده شده و نوشتن را نمى‏دانست (طبرسى، 1408: 603).
4. منسوب به اُمّ‏القرى يعنى شهر مكّه است.
هر ديدگاهى پذيرفته شود، مفهوم گوياى آن اين است كه خواندن و نوشتن را نياموخته است. روايتى از ابن عبّاس، چنين نقل شده است:
كان نبيّكم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اُميّا لايكتب ولايقرأ (قرطبى، 1405: 298).
در آيه‏اى ديگر، خداوند متعالى مى‏فرمايد:
وَمَا كُنتَ تَتْلُوا مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ وَلاَ تَخُطَّهُ بِيَمِينِكَ إِذا لاَرْتَابَ الْمُبْطِلُونَ (عنكبوت (29): 48).
تو هرگز پيش از اين كتابى را نمى‏خواندى و با دست خود چيزى نمى‏نوشتى. مبادا كسانى كه در صدد ابطال سخنان تو هستند، ترديد كنند!
علاّمه طباطبايى رحمه‏الله اين آيه را كه به پيامبر مربوط است، براى اثبات وحيانيت نص و قرآن كريم مى‏داند:
معناى آيه چنين است كه پيش از نزول قرآن، عادت نداشته‏اى كتابى را بخوانى يا بنويسى؛ چرا كه خواندن و نوشتن را نمى‏دانستى و اُمّى بوده‏اى و اگر غير از اين مى‏بود (خواندن و نوشتن را مى‏دانستى)، مخالفان تو كه در صدد ابطال حق هستند، آن [= قرآن] را باطل اعلام مى‏كردند؛ امّا تو خواندن و نوشتن نمى‏دانى و خود را بر اين حالت حفظ كرده‏اى و عرب نيز تو را با اين ويژگى مى‏شناسند؛ زيرا با آن‏ها زندگى و رفت و آمد داشته‏اى، و در اين صورت است كه ديگر به خود ترديدى راه نمى‏دهند كه اين قرآن (نازل شده) از سوى خداوند متعالى و كلام او است و بافته‏هاى خودت يا تلفيقى از كتاب‏هاى آسمانى گذشتگان و قصه‏هاى آنان و غيره نيست تا مبطلان و كافران در آن ترديد داشته باشند و براى پذيرش آن عذرى آورند (طباطبايى، 1393: 144).
با توجّه به اين ويژگى پيامبر، چگونه مى‏توان باور كرد شخصى درس نخوانده و استاد و مكتب نديده، با نيروى خودش كتابى بياورد و از همه جهان بشر به مقابله دعوت كند و همگان از آوردن مثل آن ناتوان شوند؟ آيا اين دليل بر آن نيست كه نيروى تو از قدرت بى‏پايان پروردگار مدد مى‏گيرد و اين كتاب وحى آسمانى است كه از ناحيه او بر تو القا شده است؟ (مكارم شيرازى، 1371: 304).

2. تحدّى (هماوردطلبى)

قرآن كريم، معجزه جاويد پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است و در معجزه‏بودن آن هيچ اختلافى ميان دانشمندان اسلامى وجود ندارد. يكى از مهم‏ترين نشانه‏هاى اعجاز، هماوردطلبى قرآن كريم است كه تمام جهانيان را مى‏خواند: اگر شك داريد از سوى خداوند است، همانند آن را بياوريد. حتّى اگر يك سوره هم بياوريد، كافى است و تا اين عصر، هنوز كسى نتوانسته است سوره‏اى مانند يا برتر از قرآن كريم بياورد تا با قرآن مقابله و معارضه كند. در اين زمينه، آياتى وجود دارد كه آن‏ها را آيات تحدّى مى‏نامند. برخى از آن آيات عبارتند از:
1. قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَيَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرا (اسراء (17): 88).
2. أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ (هود (11): 13)
3. وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّه‏ِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (بقره (2): 23)
اين آيات، به طور صريح به همانند آوردن دعوت مى‏كنند كه پيامبرى، با اعتراف خود شما، نزد كسى درس نخوانده و علمى را فرا نگرفته، و كتابى آورده است كه بالاترين فصاحت و بلاغت را دارد؛ در حالى كه شما فصيحان و بليغان درس خوانده‏اى داريد كه سخنانى فصيح هم گفته‏اند؛ امّا هيچ كدام از آن سخن‏ها به پايه آيات قرآن محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نمى‏رسد؛ پس شما اى فصيحان و بليغان عرب! اگر مى‏گوييد: اين قرآن بشرى است، تمام انسان‏ها را دعوت كنيد تا دست به دست هم داده، يك‏ديگر را يارى كنند و مانند اين قرآن، حتّى مانند يك سوره كوچك را بياورند؛ ولى آن‏ها هر چه كوشيدند به درماندگى و ناتوانى خود بيش‏تر پى بردند و اين ناتوانى، بهترين دليل است كه قرآن، بشرى نيست؛ بلكه از سوى خدا آمده، و آن‏چه در مسأله اعجاز و تحدّى، محور و مورد اتّفاق مفسّران است، اعجاز در فصاحت و بلاغت و الفاظ و تنظيم عبارت‏ها است؛ اگر چه پيوند ناگسستنى لفظ و معنا را نبايد ناديده انگاشت؛ چنان كه گذشت.
روشن است كه فصاحت و بلاغت، به الفاظ و عبارات ناظر است؛ يعنى همان تركيب و قالب‏هايى كه گوينده براى اداى مقصود خويش به كار مى‏برد؛ در نتيجه، مفاد آيات تحدّى اين است كه اگر ترديد داريد اين الفاظ و عبارت‏ها و تركيب و قالب‏ها از سوى خداوند است، در مقام معارضه و اثبات ادّعاى خود، الفاظ و عبارت‏هاى ديگرى شبيه همين‏ها بياوريد و همين بزرگ‏ترين دليل است كه الفاظ و عبارت‏ها از سوى خداوند متعالى فرود آمده، و ساخته و پرداخته انديشه هيچ بشرى حتّى رسول خدا نيست (مصباح يزدى، 1376: 93).
افرادى مانند عبداللّه‏ بن مقفع، متنبّى (احمد بن حسين)، مسيلمه كذّاب، ابوالعلاء معرّى و افرادى كه اخيرا سوره‏هاى ساختگى در شبكه‏هاى اينترنت پديد آورده‏اند و قصد معارضه با قرآن را دارند، با آوردن جملاتى مبتذل و مسخره، خود را رسوا كردند و نه يگانه آسيبى به قرآن نرساندند، بلكه برترى قرآن و اعجاز آن را بيش از پيش به اثبات رساندند.

3. واژه‏هاى قرائت و تلاوت و ترتيل

يكى از ادلّه وحيانى بودن ساختار قرآن و الاهى بودن متن آيات، به كار بردن واژه‏هاى قرائت، تلاوت و ترتيل براى نزول و وحى است كه در واقع، نوعى سخن گفتن خداوند يا پيك او با پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است.

قرائت

در برخى آيات، مفهوم نزول آيات از سوى خداوند متعالى بر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، به «قرائت» تعبير شده است:
سَنُقْرِئُكَ فَلاَ تَنسَى (اعلى (87): 6).
ما به زودى قرآن را بر تو مى‏خوانيم و هرگز فراموش نخواهى كرد.
در جاى ديگر مى‏فرمايد:
إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ فَإِذَا قَرَاْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ (قيامت (75): 17 و 18).
جمع و خواندن قرآن بر عهده ما است؛ پس هر گاه آن را خوانديم، از خواندن آن پيروى كن.
قرائت به معناى خواندن، و واژه «قرء» در اصل به معناى جمع كردن، و نيز جمع كردن حروف و كلمات است (راغب، 1392: 414)؛ در نتيجه، محور اصلى در اين واژه، حروف و كلمات و تلفّظ به آن‏ها شمرده مى‏شود كه در هر دو آيه، منظور تفهيم كامل آيات به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در لفظ و معنا با هم بوده است.

تلاوت

واژه تلاوت نيز به معناى قرائت است؛ چرا كه «تلاوت» نيز به معناى پيروى كردن و نيز خواندن كلمه‏اى پس از كلمه ديگر بدون فاصله است. يگانه تفاوتى كه دارد، اين است كه تلاوت، به كتاب‏هاى آسمانى اختصاص دارد به خلاف قرائت كه اعمّ است (راغب، 1392: 71).
مرحوم طبرسى مى‏نويسد:
تلاوت، همان قرائت است. «تلا» يعنى «قرء» و هر دو معناى پيروى كردن از يك‏ديگر را دارند؛ چرا كه بعضى از حروف از بعضى ديگر پيروى مى‏كنند. تفاوت در اين است كه اصل قرائت، جمع كردن حروف، و اصل تلاوت پيروى كردن حروف همراه با فهم و تعقّل و معرفت است (طبرسى، 1408: 214).
قرآن كريم درباره ارائه آيات به پيامبر مى‏فرمايد:
تِلْكَ آيَاتُ اللّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالحَقِّ (بقره (2): 252).
اين است آيات خدا كه به حق بر تو تلاوت مى‏كنيم.
در جاى ديگر مى‏فرمايد:
ذلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ الآيَاتِ وَالذِّكْرِ الْحَكِيمِ (آل عمران (3): 58).
منظور از تلاوت در «نتلو»، همان قرائت و سخن گفتن با پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است كه خداوند متعالى، آيات قرآن را كلمه كلمه و بدون فاصله بر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله خوانده است يا اين كه جبرئيل به فرمان خداوند اين كار را انجام مى‏دهد (طبرسى، 1408: 622).
آيات مشابه عبارتند از جاثيه، 6؛ قصص، 3 و آل عمران، 108.

ترتيل

ترتيل، بيان كردن سخنى منظّم، پايدار و همراه با فاصله را گويند و نيز هر گاه سخنى پايدار به آسانى و راحتى بيان شود، آن را ترتيل گويند (راغب، 1392: 192).
در قرآن كريم، واژه «رتلنا» كه مفهوم قرائت و سخن گفتن و وحى را مى‏رساند، يك بار آمده است:
وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلاً (فرقان (25): 32).
ما آن را جدا جدا و پشت سر هم و آرام براى تو بيان كرديم.
مرحوم طبرسى در معناى آيه مى‏نويسد:
اى بينّاه تبينا و رسّلناه ترسيلاً بعضه فى اثر بعض (طبرسى، 1408: 266).
به طور روشن و گويا و پشت سر هم مى‏فرستيم و بيان مى‏كنيم.
پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به ابن عبّاس فرمود:
وقتى قرآن را قرائت مى‏كنى، آن را با ترتيل بخوان. [او پرسيد: كه ترتيل چيست؟] [حضرت فرمود:] بيّنه تبيانا ولاتنثره نثرَ الرّمل و لاتهذّه هذّا الشعر ... .
حروف و كلمات آن را به طور كامل روشن ادا كن. نه همچون ذرّات شن آن را پراكنده نما و نه مانند شعر آن را پشت سر هم بخوان ... (طبرسى، 1408: 266).
از مفهوم آيه شريفه و نيز از اين روايت و روايات مشابه (كلينى، 1413: 614)، به خوبى مى‏توان دريافت كه اساس ترتيل، سخن گفتن و گفتارى است؛ امّا گفتارى روشن، گويا، منظّم و پايدار و روشن كه سخن و گفتار بدون لفظ امكان ندارد و اين كه خداوند متعالى مى‏فرمايد: ما ترتيل مى‏كنيم؛ يعنى الفاظ آن را به طور منظّم و روشن بر تو مى‏خوانيم كه الفاظ وقتى گويا باشد، خود حاكى و قالبى زيبا براى معانى زيبا خواهند بود و همچنين است واژه‏هاى قرائت و تلاوت كه در آن‏ها گفتن و خواندن محوريت دارد. اين تصريح دارد كه الفاظ قرآن و عبارت‏هاى آن و ساختار لفظى آن، از سوى خداوند و به صورت وحى انجام گرفته است، نه معانى و محتواى الفاظ به تنهايى.

4. كلام الاهى

برخى اوصاف قرآن كريم نشان مى‏دهد كه آيات قرآن، الفاظ و تعبيرهايى از سوى خداوند متعالى هستند؛ از جمله تعبير به «كلام اللّه‏». قرآن به صراحت با عنوان «كلام اللّه‏» وصف شده است:
وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّه‏ِ (توبه (9): 6).
اگر كسى از مشركان از تو پناه خواست، به او پناه ده تا كلام و سخن خدا را بشنود.
كلام خدا، همان الفاظ و عبارت‏هاى تركيب يافته و سخن معنا دار و ساختار لفظى خداوند است كه به پيامبرش آموخته، و براى محتوا و مفاهيم يگانه و بدون لفظ به كار نمى‏رود. همچنين است تعبير به كلمات اللّه‏، كلمة اللّه‏ و ... .

5. زبان قرآن

يكى از ويژگى‏هاى قرآن كريم، نزول آن به «زبان عربى» است و قرآن خود بارها بر اين مطلب تصريح كرده است:
إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنا عَرَبِيّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (يوسف (12): 2).
ما آن را قرآنى عربى نازل كرديم؛ شايد شما درك كنيد [و بينديشيد].
اين آيه با صراحت بيان مى‏دارد كه قرآن به صورت عربى فرود آمده كه براى اين تعبير، دو مفهوم (راغب، 1392: 34) ارائه شده است:
1. منظور، زبان عربى و لهجه و لغات عرب زبان باشد؛
2. مقصود از عربى، بيان روشن و فصيح باشد.
اگر چه اين دو معنا با هم تنافى ندارند، اكثر قريب به اتّفاق ارباب لغت و مفسّران (طبرسى، 1408: 316؛ و طباطبايى، 1393: 75) تعبير به «عربى» را به معناى زبان و لغت عرب دانسته‏اند.
آيه شريفه، بيانگر اين نكته است كه اين كتاب آسمانى را در مرحله انزال به لباس عرب زبان در آورده، آن را الفاظى خواندنى مطابق با الفاظ معمول عرب قرار داديم؛ چنان كه در جاى ديگر مى‏فرمايد:
وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآنا عَرَبِيّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (زخرف (43): 2 و 3).
اين كتاب را كه مشتمل بر آياتى است، در مرحله نزول، به لباس عربى ملبّس و آراسته به آن نازل كرديم تا در خور تعقّل تو و امّت تو باشد و اگر در مرحله وحى، به قالب الفاظ خواندنى در نمى‏آمد يا اگر در مى‏آمد و به لباس عربى ملبّس نمى‏شد، قوم تو، به اسرار آيات آن پى نمى‏بردند و فقط مختص به فهم تو مى‏شد؛ چون وحى و تعليمش به تو اختصاص داشت، و اين خود دلالت مى‏كند بر اين كه الفاظ كتاب عزيز به سبب اين كه فقط و فقط وحى است و نيز به سبب اين كه عربى است، توانسته اسرار آيات و حقايق و معارف الاهى را ضبط و حفظ كند. به عبارت ديگر، دو چيز در حفظ و ضبط آيات الاهى دخالت دارد: 1. وحى از مقوله لفظ است و اگر معانى الفاظ به يگانه‏يى وحى مى‏شد و الفاظ آن معانى از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله (مانند احاديث قدسى) مى‏بود، آن اسرار حفظ نمى‏شد.
2. اگر به زبان عربى نازل نمى‏شد يا اگر مى‏شد، ولى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آن را به لغت ديگر ترجمه مى‏كرد، پاره‏اى از آن اسرار بر عقول مردم مخفى مى‏ماند و دست تعقّل و فهم بشر به آن‏ها نمى‏رسيد (طباطبايى، 1393: 75).
از اين تفسير استفاده مى‏شود كه اسرار قرآن كريم در صورتى حفظ مى‏شود كه الفاظ از سوى خداوند، و به زبان عربى باشد.

6. كتاب

وصف قرآن به «كتاب»، خود دليل ديگرى است بر اين كه كلمات و الفاظ از خداوند متعالى است. برخى از آيات با صراحت، قرآن كريم را «كتاب» معرّفى كرده‏اند كه از سوى خداوند نازل شده است و «كتاب» واژه‏اى به معناى نوشته شده است (مصطفوى، 1368: 21) كه لفظ در آن دخالت كامل دارد و وقتى كتاب گفته مى‏شود كه حروف يك نوشته را كنار هم جمع، و برخى حروف با برخى ديگر يا الفاظ را به يك‏ديگر ضميمه كنند (راغب، 1392: 44)، و نوشتار بدون لفظ ممكن نيست و نسبت دادن كتاب به كسى، وقتى صحيح است كه افزون بر معانى، الفاظ نيز از آن او باشد. برخى آيات عبارتنداز:
وَلَمَّا جَاءَهُمْ كِتَابٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ ... (بقره (2): 89).
و وقتى از طرف خداوند كتابى براى آن‏ها آمد كه موافق نشانه‏هايى بود كه با خود داشتند.
وَأَنْزَلَ اللّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ (نساء (4): 113).
و خداوند، كتاب و حكمت را بر تو نازل كرد و آن چه را تو نمى‏دانستى، به تو آموخت.
وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانا لِكُلِّ شَيْءٍ (نحل (16): 89).
ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز است.
قَدْ جَاءَكُم مِنَ اللّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ (مائده (5): 15).
از جانب خداوند، نور و كتاب آشكارى براى شما آمده است،
و آيات فراوان ديگر از جمله هود، 1؛ آل عمران، 3 و 7؛ نساء، 105؛ انعام، 92 و ... .

7. روايات

تحوّل عظيم بعثت و حركت دينى و معنوى پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با ارائه دادن آيات آسمانى به گونه‏اى بود كه مخالفان بسيارى از جامعه آن زمان را به چالش كشاند و مخالفان، پيوسته در صدد از بين بردن يا سست كردن يا همانند آوردن بودند. تلاش‏هاى فراوانى در اين زمينه انجام گرفت. سخنوران و فصيحان آن زمان، با تشكيل انجمن‏ها و گروه‏ها به انديشه افتادند كه مانند آن را بسازند يا آن را كلام بشرى جلوه دهند و آن‏ها در واپسين تلاش و مبارزه فكرى خود، به سبب شگفتى بيش از حدّ قرآن كريم، آن را «سحر» ناميدند (وليد بن مغيره متفكّر و سخنور عرب آن زمان، پس از تلاش‏هاى بسيار، قرآن را سحر ناميد و خداوند متعالى درباره سخن وليد مى‏فرمايد: فَقَالَ إِنْ هذَا إِلاَّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ (مدثر (74): 24) (شأن نزول آيه، طبرسى، 1408: 583).
وليد بن مغيره، انديشه‏ور عرب در مكّه كه او را «ريحانة القريش» مى‏ناميدند، پس از اين كه آيات سوره سجده را شنيد، به سوى قبيله بنى مخزوم رفت و گفت: به خدا سوگند! كلامى را از محمّد شنيدم كه نه كلام انسان و نه كلام جن است؛ ولى كلامى است كه بر همه كلام‏ها برترى دارد (طبرسى، 1408: 584).
اين اعتراف از سوى مخالفان سرسخت دين اسلام، خود بهترين دليل است كه اوّلاً اين آيات كه از الفاظ و حروف متشكّل است، با اين تركيب خاص، بالاترين كلامى است كه وجود داشته و ثانيا نه از بشر مى‏تواند باشد و نه از جنّ و پريان.
در روايات فراوان ديگر نيز امامان عليهم‏السلام قرآن را «كلام اللّه‏» يا «كلام الخالق» (عياشى، 1380 ق: 6 و 7) يا «كتاب اللّه‏» (عياشى، 1380 ق: 6) يا «كتاب ربّكم» (نهج‏البلاغه، خطبه 1) ناميدند.
فضيل بن يسار مى‏گويد: از امام رضا عليه‏السلام درباره قرآن پرسيدم. حضرت فرمود: هو كلام اللّه‏ (عياشى، 1380 ق: 6 و نيز در نهج‏البلاغه خطبه شقشقيه (3) تعبير «كلام اللّه‏» براى قرآن آمده است).
اين تعابير، همه روشنگر اين است كه الفاظ و كلمات و جمله‏ها از خداوند و خالق متعالى است، نه ساخته و پرداخته بشر.

شبهه‏هاى مخالفان

شبهه‏هاى مخالفان وحيانيت نص به دو صورت قابل بحث و بررسى است: برخى به عصر رسالت، و برخى ديگر كه شباهت‏هايى نيز به شبهه‏هاى عصر رسالت دارد، به عصر حاضر مربوط مى‏شود كه از خاورشناسان و روشنفكران آن‏ها را مطرح كرده‏اند.

1. شبهه‏هاى عصر رسالت

چنان كه پيش از اين گذشت، از آغاز رسالت، مشركان درباره آيات قرآن، القاى شبهه مى‏كردند كه در آيات فراوانى مطرح شده و خداوند متعالى نيز به آن‏ها پاسخ داده است. برخى از آن‏ها در مطالب گذشته ضمن آياتى كه مطرح شد، همراه با پاسخ آن‏ها مورد بررسى قرار گرفت كه عبارتند از:
1. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قرآن را از افرادى كه به كتاب‏هاى پيشين آگاه بوده‏اند، گرفته است؛
2. معانى قرآن از خداوند، ولى الفاظ، ساخته و پرداخته پيامبر است؛
3. افراد سخنور و فصيح عصر رسالت از آيات قرآن شگفت‏زده شده و به آن اتّهام سحر زدند؛ سپس از اين اتّهام دست برداشته، اعتراف نمودند كه نه كلام بشر، و نه كلام جن است.
افزون بر آن، كافران و مشركان با تعبيرهاى گوناگونى درباره قرآن، مانند افترا، اساطير و سحر مى‏كوشيدند تا قدسى بودن قرآن كريم و وحيانيت آن را مورد سؤال قرار داده، مردم را از دين اسلام جدا كنند. برخى از آن تعابير عبارتنداز:

افترا

قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلاَّ إِفْكٌ افْتَرَاهُ وَأَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ (فرقان (25): 4).
و كسانى كه كافر شدند، گفتند: اين [چيزى] قرآن نيست، مگر دروغى كه محمّد بر بافته است و گروهى ديگر او را بر آن يارى كرده‏اند.
در اين آيه شريفه، دو شبهه ضدّ قرآن مطرح شده است: 1. اين قرآن افترا و بافته خود محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است؛ 2. گروهى، محمّد را بر اين قرآن يارى كرده‏اند.
أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ (سجده (32): 3 و نيز آيات فراوان ديگر از جمله احقاف، 8؛ قصص، 36؛ سبأ، 43؛ هود، 13 و ...)، و كافران با صراحت مى‏گفتند:
قَالُوا إِنَّمَا أَنتَ مُفْتَرٍ (نحل (16): 101).

اساطير

وَقَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلاً (فرقان (25): 5).
گفتند: افسانه‏هاى پيشينيان است كه محمّد خود برنگاشته و اصحابش هر بامداد و شبانگاه بر او املا و قرائت مى‏كنند [براى او مى‏نويسند؛ زيرا خود نمى‏تواند بنويسد].
نيز انفال، 31؛ نحل، 24؛ نمل، 68؛ قلم، 15 و ... .
وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ إِنْ هذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُّبِينٌ (سبأ (34): 43).
و كسانى كه كافر شدند، درباره حق، هنگامى كه به سوى ايشان آمد، گفتند: اين نيست مگر جادويى هويدا.
نيز صافات، 15؛ احقاف، 7؛ قمر، 2؛ صف، 6 و مدثر، 24.
اين آيات كه شبهه‏هاى كافران و مشركان را مطرح كرد، با جمله‏هاى بسيار كوتاه نيز به پاسخ آن‏ها پرداخته است؛ براى مثال در پاسخ به افترا و اساطير بودن قرآن كريم، در آغاز بى‏اساس بودن شبهه را مطرح مى‏كند:
فَقَدْ جَاؤُوا ظُلْما وَزُورا (فرقان (25): 4).
به راستى كه [با اين گفتار خود] ستم و دروغى ناروا و بى‏دليل پيش آوردند،
و نيز پاسخ مى‏دهد:
قُلْ أَنزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ كَانَ غَفُورا (فرقان (25): 6).
بگو اين قرآن را [اگر آن را افسانه و دروغ خواندند] كسى فرو فرستاده است كه راز نهان را در آسمان‏ها و زمين مى‏داند. او همواره آمرزگار و مهربان است.
در پاسخ اتّهام سحر نيز مى‏فرمايد:
[من اگر دروغ گويم، خود گرفتار عذاب مى‏شوم] جز وحى الاهى، چيزى را پيروى نمى‏كنم (احقاف، 9).

شبهه‏هاى خاورشناسان

يهود، نصارا و ديگر اديان، و منشأ قرآن

برخى از مستشرقان كوشيده‏اند با تمسّك به ادلّه واهى همچون سفرهاى پيامبراكرم به شام يا ديدار و ملاقات او با برخى از عالمان يهود و نصارا، و نسبت دادن مطالعه كتاب‏هاى اهل كتاب به پيامبر، حضرت را در جريان آوردن آيات قرآن، متأثّر از اهل كتاب قلمداد، و مصادرى را براى وحى بيان كنند. از جمله اين مستشرقان مى‏توان به ريچارد بل، مستشرق انگليسى و استاد لغت در دانشگاه اوينبرگ اشاره كرد (رضوان، 1413: 100). وى مدّعى است كه بسيارى از آيات، از جمله «آيات بعث»، از مصادر مسيحى متأثّر بوده‏اند (رضوان، 1413: 104). وى در فصل 8 كتابش (فصل محتوى القرآن و مصادره)، قرآن را در به كارگيرى برخى الفاظ و صفات همچون «الرحمن» از مذهب مانوى متأثّر دانسته است (رضوان، 1413: 104). او همچنين در فصل 9 (فصل القصص) ادّعا مى‏كند كه قصص قرآنى، بيش از مصادر مكتوب، بر مصادر شَفَوى نيز متّكى بوده است [!] و در بعضى قصص قرآن نيز اضطراب روشنى به چشم مى‏خورد (رضوان، 1413: 105).
بروكلمان و تور أندريه، اسلوب قرآنى را از مبشّران مسيحى جنوب عربستان متأثّر دانسته، و لغت سوره را نيز لغتى عبرى (عبرانى جديد) قلمداد كرده‏اند و رژى بلاشر، اصل قرآن را از لغت سريانى متأثّر دانسته است (صغير، 1413: 33 و 34).
بيرنات هيللر، مستشرق مجارى (م 1943 م) نيز در نوشته با عنوان «عناصر يهودى در مصطلحات القرآن الدينيه» كه در سال 1928 ميلادى منتشر شده است، براى اثبات تأثيرپذيرى قرآن از يهود مى‏كوشد (صغير، 1413: 74)؛ چنان كه وزف هورفيش (م 1931 م). نيز مقاله‏اى با عنوان «اسماء اعلام يهودى در قرآن» دارد كه به سال 1925 ميلادى منتشر شده است (عوض ابراهيم، 1417: 107 ـ 121 و نيز صغير، 1413: 76). برخى از اين مستشرقان، براى اثبات تأثيرپذيرى پيامبر از عالمان يهود، روزه عاشورا، نماز ظهر و استقبال به سوى بيت‏المقدس را دليل مسأله دانسته‏اند. ونز برو (اسلام‏شناس معاصر) نيز افزون بر تأكيد بر تكوّن تدريجى قرآن طى دو قرن! آن را متأثّر از سنّت يهودى معرّفى كرده است (بولتن مرجع، ش 6، ص 126). برخى ديگر از آنان، پيامبر را از حنفا تأثيرپذير دانسته، و حتّى برخى، عمر بن خطاب را تعليم دهنده به آن جناب معرّفى كرده‏اند (كاظم مقدادى، 1416: 283).
برخى از مستشرقان، شعائر اسلام را كه بخش عمده‏اى از آن در قرآن آمده، حاصل ابداع‏هاى خاص و تأثيرهاى متنّوع صحابه، جاهليت، يهود، نصرانيت، فارس‏ها، و ... دانسته‏اند (كاظم مقدادى، 1416: 261 و 294). برخى نيز در حالت ترديد بين اين مدّعا كه قرآن، يا حاصل اختراع پيامبر يا اقتباس از غير است، سير كرده‏اند (كاظم مقدادى، 1416: 305) كه جريان «فترت وحى» را ناشى از وفات ورقه دانسته‏اند! غير از ايشان، از بحيراى راهب يا غلامى رومى (حدّاد رومى) كه در مكّه صنعتگرى مى‏كرد نيز نام برده است (ماضى محمود، 1422: 117 ـ 120).
چنان كه گذشت، وجود برخى الفاظ غيرعربى در قرآن، به اتهام ياد شده بيش‏تر دامن زده است (بدوى، 1418: 86). آندره ناتان شورقى، مترجم يهودى قرآن، از جمله كسانى است كه در بسيارى موارد كوشيده براى واژگان قرآن، ريشه‏هاى عبرى و يهودى بتراشد (شيخ موسى، 1380: 159)؛ چنان كه تشابه مضامين برخى آيات قرآن با آيات عهدين نيز به اين شبهه بيش‏تر دامن مى‏زند (فردريك دينى، 1380: 47)؛ مثل مضمون اين آيه: «اقرأ باسم ربك ...» (علق، 1) يا «واذكر اسم ربك ...» (مزمل، 8 و انسان، 25) و به اين تعبير در كتاب مقدّس آمده:
يهوه را حمد گوييد و نام او را بخوانيد (اشعيا، باب 12، آيه 14).
نام خداوند را خواهم خواند (مزامير، مزمور 116، آيه 13 و 17).
تشابه موجود بين قصص قرآنى و قصص كتاب مقدّس نيز زمينه ديگرى براى طرح اتّهام ياد شده است. فيليپ حتى مدّعى است: مى‏توان گفت: تقريبا تمام قصص تاريخى در قرآن، در تورات، نظير و نمونه دارد، به جز برخى قصص اندك عربى كه ناظر به عاد و ثمود ولقمان و اصحاب فيل و ... ناظر است ( فيليپ حتى، 1953: 151).
مستشرق ديگرى به نام جويتى، قصص را تقريبا مطابق با تورات دانسته، ضمن آن كه معتقد است: در قرآن، بعضى حقايق مربوط به انبيا مشوّه شده است. گفته او چه بسا از تصوّر وى مبنى بر بهترين و واپسين نبىّ بودن او ناشى باشد. و قصه‏اش شامل برخى از انبياى بنى اسرائيل مى‏شود؛ نظير قصّه نوح و كشتى آن، ابراهيم و همسرش، موسى و معجزاتش، داوود و سليمان و پادشاهى و حكمتى كه خداوند به اين دو داده است ضمن آن كه از ذكر بسيارى از انبيا و ملوك برجسته يهودى غافل شده است (ماضى محمود، 1422: 134 و 135).
از آن جا كه مستشرقان در ابتدا مى‏كوشيدند عهدين را مصادر اصلى قرآن معرّفى كنند، اقوامى همچون عاد و ثمود را كه در عهدين نامى از ايشان در ميان نيست، منكر شدند؛ امّا پس از آن كه نام آن‏ها را در تاريخ بطلميوس يافتند، و اسم عاد را مقرون به اسم ارم در كتب يونانى (اكرانيت، Akranitac) ديدند، و باستان‏شناسى به نام موزيل تشيكى (مؤلّف كتاب الحجاز الشمالى) در مدين، معبدى يافت كه در آن به زبان نبطى و يونانى به قبائل ثمود اشاره شده است، كوشيدند مصادرى غير از عهدين نيز براى قرآن تصوير كنند! (ماضى محمود، 1422: 135).
برخى از آنان همچون كايتانى، ضمن سعى بر اثبات تأثيرپذيرى پيامبر از اهل كتاب در تبيين تاريخ امم پيشين، حضرت را متّهم مى‏كنند كه به نوعى تحريف نيز دست زده و كوشيده است تاريخ يهود قديم را به نحو ديگرى عرضه كند؛ بدين سبب، پس از انجام فتوحات، كسانى همچون ابن عباس، موفّق شدند تفوّق تمدّن مسيحى، و عيوب فراوان عقيده جديدى را كه ضمن آن، پيامبر خواسته بود تاريخ يهود قديم را براساس آن بنا نهد، دريابند؛ از اين رو، ابن عبّاس مى‏كوشيد اين عيوب را جبران كند!(ماضى محمود، 1422: 135)
زمينه ديگر اتّهام مستشرقان بر تأثيرپذيرى پيامبر از اهل كتاب در آوردن قرآن اين است كه ذكر اهل كتاب در آيات مدنى، به دليل تأثيرپذيرى پيامبر از آنان بوده؛ بنابراين چون در مكّه اهل كتاب نبودند، نامى نيز از آنان نيست (غازى عنايت، ص 92).
يوسف درّة الحدّاد، اسلام شناس معاصر مسيحى، انديشه جديدى را مطرح ساخته بدين صورت كه براى قرآن يك مصدر اوّلى و مصادر ثانوى فرض كرده است. وى مى‏گويد:
نخستين مصدر براى قرآن، خداوند است كه مبدأ هر چيزى به شمار مى‏رود و اين، عقيده‏اى ايمانى نيز بر مسلمانان است و كلام و جدالى در آن نيست؛ امّا اين عقيده مانع بحث از مصادر ثانويه درباره قرآن نمى‏شود؛ مصادرى كه پيامبر به سبب حضورش در آن محيط خاص، از راه‏هاى گوناگون تحت تأثير آن‏ها بوده است (درّة الحداد، 1982: 173).

نقد و بررسى

مصدريت يهود و نصارا به ويژه كتاب‏هاى آنان (تورات و انجيل) و همچنين ساير اديان مانند صابئين براى قرآن كريم، سخنى است در جهت تضعيف قرآن كريم از يك طرف و اعتبار جهانى دادن به تورات و انجيل كنونى از طرف ديگر كه با اثبات آن، برترى كتب تورات و انجيل نيز به اثبات مى‏رسد؛ امّا اين فقط ادّعايى با ادلّه بى‏اساس است كه براى ردّ آن به شواهد و ادلّه ذيل اشاره مى‏شود.
1. چنان كه پيش از اين گذشت، محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شخصى اُمّى (درس نخوانده) بود و به گواهى تاريخ و قومش، نه در وطن خود و نه در مسافرت، هيچ آموزگارى نداشته، از كسى مطالب قرآن را نياموخته بود.
2. عهد قديم در زمان رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به اعتراف خود مستشرقان، تا آن زمان به زبان عربى ترجمه نشده و منابع تورات كه در دست رهبانان بوده، به زبان غير عربى بوده است و نخستين ترجمه اَسفار تورات كه به زبان عربى ترجمه شده، در اوايل خلافت عباسيان بوده است (ماضى محمود، 1422: 148).
3. اگر آموزگاران و افرادى (از يهود ونصارا) وجود مى‏داشت كه افراد عرب مى‏توانستند نزد آن‏ها آموزش‏هايى در اين زمينه ببينند، به يقين نخبگان و افراد متفكّرى ميان عرب و قريش وجود داشت تا آنان نيز مانند محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله سخنانى را بياورند و به جهانيان عرضه بدارند و شگفتى جهانيان را برانگيزند؛ امّا افرادى كه تا كنون از سوى مخالفان به صورت آموزگار ادّعا شده‏اند، مانند «بلعام» يا «عايش» «سلمان فارسى» و ... (مطابق شأن نزول ذيل آيه 103 نحل در تفاسير مجمع البيان، ابن كثير، نمونه و ...) نطق به عربى را به، خوبى نمى‏دانستند؛ چه رسد به اين كه فصيح‏ترين و بالاترين سخن عربى را بر زبان بياورند.
4. اگر محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اين قرآن را از اهل كتاب گرفته بود، بر اساس دشمنى كه اهل كتاب با حضرت و توطئه‏هاى فراوان ضدّ او كه از هيچ كارى براى تضعيف دين اسلام كوتاهى نمى‏كردند، آن را منتشر ساخته، مى‏گفتند: اين قرآن را از ما آموخته يا از كتاب‏هاى ما گرفته است و بر شما قرائت مى‏كند؛ در حالى كه در سخن‏هاى فراوان آن‏ها اين مطلب از سوى ايشان مطرح نشده است و اگر مطرح شده بود، مانند ساير مطالب نقل مى‏شد و به ما مى‏رسيد.
5. اگر چه در قرآن كريم، داستان‏هايى وجود دارد كه در تورات و انجيل نيز مطرح شده است، داستان‏هاى قرآن با ساير كتب آسمانى تفاوت جوهرى و اساسى دارد؛ از جمله داستان آفرينش آدم، طوفان نوح، غرق شدن فرعون و نجات قوم موسى و چند داستان ديگر.
موريس بوكاى، در ردّ نظريه شباهت داستان آفرينش قرآن با تورات مى‏نويسد:
من معتقدم: اين نظريه كه داستان آفرينش قرآن با تورات بسيار نزديك است، اشتباه است؛ بلكه اختلاف‏هاى آشكارى در اين دو كتاب وجود دارد كه قابل مقايسه با يك‏ديگر نيستند (بوكاى 1977: 157).
همچنين وى، مسأله طوفان نوح را مطرح مى‏كند كه وقتى تورات، طوفان نوح را بيان مى‏دارد، طوفان جهانى براى عِقاب تام بشر كافر است؛ در حالى كه قرآن كريم، طوفان را براى مجازات عدّه‏اى محدود مطرح كرده است (همان).
در داستان غرق شدن فرعون نيز تفاوت‏هاى اساسى بين سفر هجرت در تورات و بين آيات قرآن كريم مشاهده مى‏شود؛ از جمله نجات بدن فرعون است (همان، 204) كه قرآن مى‏فرمايد:
فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً (يونس (10): 92).
6. بسيارى از داستان‏هايى كه در قرآن كريم مطرح شده است، اثرى از آن در تورات و انجيل يافت نمى‏شود؛ از جمله آن‏ها داستان هود، صالح و شعيب است و اگر پيامبر، قرآن را از اهل كتاب آموخته بود، اين اضافات را در كتاب خود مطرح نمى‏كرد (ماضى، محمود، 1422: 148).
7. قرآن كريم به دستبرد و تحريف كتاب‏هاى تورات و انجيل اشاره كرده است كه دانشمندان آن‏ها به تحريف كتاب خود مى‏پردازند:
يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَواضِعِهِ (مائده (15): 13 و نساء (4): 46).
اگر پيامبر، مطالب خود را از آن‏ها نقل كرده باشد، چگونه آن‏ها را تضعيف كرده، نسبت تحريف مى‏دهد كه اين خود، باعث تضعيف كتاب خود مى‏شود و با عقل و درايت نمى‏سازد.

محمّد مصدر قرآن

برخى از خاورشناس از راه ترجمه قرآن، به قرآن كريم طعن زده، و آن را ساخته پيامبر اسلام دانسته، و عنوان ترجمه خود را «قرآن محمّد» يا «قرآن، معروف به قرآن محمّد» نام نهاده‏اند.
روبرتوس، هرمانوس، الكساندر راس، جرج سيل، رودل، ان جى داود از جمله اين افراد هستند.
ان جى داود در ترجمه خود در سال 1956 ميلادى از تأثير آموزه‏هاى يهوديت و مسيحيت بر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله سخن مى‏گويد (صادقى، 1379: 159).
برخى نيز متعادل‏تر سخن گفته و با تحليل‏هاى تاريخى و جامعه‏شناسانه خود به اين باورند كه آن چه پيامبر در مكّه ارائه داده، وحيانى است؛ ولى دوره مدنى را دوره غير صادق كه از كسب قدرت او ناشى است، مى‏دانند؛ چرا كه هر قدرتى فسادآور است يا مى‏گويند: به طمع كاميابى دنيايى در دام شيطان افتاد (بل، 1376: 88).
عدّه‏اى ديگر مانند بول (Bull) تصريح كرده‏اند كه قرآن از سوى خود پيامبر است (صغير، 1413: 4)؛ اين در حالى است كه برخى ديگر مانند گلدزيهر، و بول و ... بر اين باورند كه قرآن، پس از رحلت پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله تحريف شده و تغيير يافته است و آن چه به نام وحى و حالت غش براى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نقل شده، همان «صرع» است كه وقتى به هوش مى‏آمد، چيزى بر مردم تلاوت مى‏كرد به گمان آن كه بر او از سوى پروردگارش وحى شده است يا حالت غش همان حمله هيسترى است (بل: 1376: 88). در نوشته بِل، نسبت بيمارى صرع از گوستاوويل (Gustav weil)، و حمله هيسترى را از الويزاشپرنگر (Aloys sprenger) نقل مى‏شود؛ اگر چه خود مستشرقان، اين موهومات و ادّعاهاى واهى و بى‏پايه را پاسخ داده‏اند (همان).
در جديدترين مباحث مسيحيان از جمله يوسف درّة الحداد، كشيش مسيحى و مؤلّف كتاب دروس قرآنيه مى‏بينيم كه با تحليل‏هاى بسيار جذّاب و موذيانه با استفاده از قرآن كريم، آيات اين كتاب آسمانى و وحى را بر گرفته از محيط پيامبر، مرزهاى جغرافيايى، كتب تورات، انجيل و زبور مى‏داند و دين مسيحيت و حتّى تثليث را مورد تأييد اسلام بر مى‏شمرد (درّة الحداد، 1982: 173 ـ 188).

نقد و بررسى

انتساب قرآن كريم به شخص پيامبر، بر اين مبتنى است كه يا خود پيامبر اين انتساب را ادّعا كرده باشد يا او شخصى «العياذ باللّه‏» دروغگو باشد.
طبق هيچ مدركى ثابت نشده است كه پيامبر قرآن را به خود منتسب كند. نه سخنى از پيامبر در اين زمينه رسيده است و نه آيات قرآن اين مسأله را تأييد مى‏كند؛ بلكه آيات قرآن خلاف اين مطالب را به اثبات مى‏رسانند كه تمام آيات قرآن از سوى خدا است و آيات آن در ادلّه وحيانيت نص گذشت. افزون بر آن، به علل ديگرى از جمله ويژگى‏هاى پيامبر مانند راستگو بودن حضرت ونيز اخبار انبياى گذشته، بشارات عهدين، و سرزنش‏هاى پيامبر در قرآن مى‏توان اشاره كرد:

1. ويژگى‏هاى شخصى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله

شخصيت پيامبر، ميان تمام عرب آن زمان شناخته شده بود. حتّى مخالفان حضرت و بسيارى از مردم مكّه با وجود دشمنى با حضرت، او را راستگو و امين مى‏دانستند و صفات برجسته ديگرى مانند جود، سخاوت، شجاعت و ... را براى او معتقد بودند و واجب است پيامبر، داراى بالاترين صفات ارزشى مانند كمال عقل، زكاوت، صداقت، امانت، زيركى و ... باشد (حلّى، 1366: 274).
1ـ1. راستگويى: از جمله صفات دال بر صداقت پيامبر بر الاهى بودن آيات، راستگو بودن حضرت است.
بهترين دليل، گواهى و شهادت دشمن سرسخت رسول خدا در زمان خود، يعنى ابوسفيان بر راستگويى، عدم تكبّر و خودخواهى حضرت است. در ملاقاتى كه ابوسفيان نزد امپراتور روم رفته بود. هرقل امپراتور روم از ابوسفيان پرسيد: آيا پيش از رسالت، به دروغگويى متّهم بوده است؟ ابوسفيان گفت: خير. پس از پرسش‏ها و پاسخ‏هاى فراوان، در آخر هرقل گفت: تمام اين‏ها نشانه‏هاى پيامبرى است؛ سپس گفت: به خدا سوگند! مى‏دانم او پيامبر است؛ ولى از مملكتم مى‏ترسم. اگر نمى‏ترسيدم از او پيروى مى‏كردم (نمازى، محمود، 1422: 89).
نضر بن حارث به قريش اعلان كرد:
لقد كان محمّد اصدقكم حديثا واعظمكم امانةً ... (بيهقى: 448).
2ـ1. اخبار پيامبران گذشته: ميان بسيارى از پيروان اديان معروف بوده است كه پيامبرى با ويژگى‏هايى خواهد آمد و بسيارى از افراد، منتظر ظهور پيامبر بوده‏اند، از جمله آن‏ها سلمان فارسى است كه به سراغ عالمان بسيارى از نصارا مى‏رفت و در واپسين خبرى كه به او دادند، انتظار پيامبرى در سرزمين عرب بوده است و او به همين جهت به آن سرزمين مسافرت كرد (نمازى محمود، 1422: 91).
همچنين است داستان معروف نجاشى كه برخى از مسلمانان به حبشه مهاجرت كردند و او، رسالت پيامبر را تصديق كرد (سبحانى، 1351: 249 ش 17).
3ـ1. بشارت عهدين: گستره نشانه‏هاى نبّوت پيامبر اسلام در عهد قديم و جديد حتّى براى طرفدار اين دو دين نيز قابل انكار نيست. افزون بر تصريح به ويژگى‏هاى پيامبر در كتاب تورات و انجيل آمده است كه پس از ابراهيم پيامبرى نمى‏آيد، مگر از فرزندان ابراهيم كه اسماعيل و اسحاق هستند و از فرزندان اسماعيل نيز پس از حضرت عيسى تاكنون كسى كه ادّعاى نبوّت كرده باشد، جز پيامبر اسلام نيز نيامده است. در اين جا فقط به برخى از آدرس‏ها و منابع اشاره مى‏شود:
ر.ك: تورات، سفر تكوين 25/18، تثنيه 34/10، تكوين 16/12، سفرتكوين، 21/20 و 21، تثنيه، 33/1 ـ 3.
انجيل: يوحنا 1/19 ـ 27، يوحنا 7/37 ـ 43، لوقا، 1/15 منى، 11/7 ـ 14، متى 17/10 ـ 13، يوحنا، 14/15 ـ 17، يوحنا 15/26 و 27 يوحنا، 16/13 و 14 و... (مكارم شيرازى، 1375: 403 و نمازى، محمود، 1422: 105 ـ 92).

2. سرزنش پيامبر در آيات

در قرآن، مواردى وجود دارد كه از عتاب و سرزنش پيامبر اسلام در برخى حوادث حكايت دارند كه نشان مى‏دهند خداوند متعالى، پيامبرش را محافظت كرده و برخى از تصميم‏هاى آن حضرت را مورد توبيخ قرار داده است؛ از جمله، آيات 1 تا 7 سوره تحريم، اذن به برخى بر عدم حضور در جنگ، توبه، 43 و نيز داستان ابن اُمّ مكتوم در سوره عبس، 1 ـ 5 و نيز انعام، 52؛ اسراء، 73، 74 و 75 و ... .
چگونه شخصيتى كه در برخى موارد مورد سرزنش قرار مى‏گيرد، خود آورنده همان آيات مى‏تواند باشد (فضل، حسن عباس، 1408: 113 و 214). در قرآن كريم، آيات فراوانى نيز وجود دارد كه بيان كننده بالاترين ارزش‏ها براى شخصيت پيامبر است.

3. آيات عدم دخالت پيامبر در وحى

آيات فراوانى از قرآن كريم وجود دارد كه دخالت پيامبر را در وحى به طور كامل نفى مى‏كند؛ از جمله:
قُلْ مَايَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِي (يونس (10): 15).
بگو اى پيامبر! مرا نرسد كه آن [= قرآن] را از پيش خود دگرگون كنم [و در ادامه مى‏فرمايد:] من جز آن چه بر من وحى مى‏شود، پيروى نمى‏كنم.
نيز آيه 103 و 104 سوره نحل و آيات فراوان ديگر كه پيش از اين در ادلّه وحيانيت نص گذشت.

پيروى وحى از تجربه نبوى

يكى از شبهه‏هاى موجود كه برخى از روشنفكران مطرح كرده‏اند، تابعيت وحى از پيامبر است. سروش مى‏گويد:
وحى، تابع پيامبر است، نه پيامبر تابع وحى. پيامبر روز به روز پيامبرتر مى‏شد و در كار خود مجهّزتر و به توفيق خود خوشبين‏تر. شخصيت پيامبر، محل و موجد و قابل و فاعل تجارب دينى و وحيى بود. ربطى كه در شخصيت او مى‏افتاد به بسط تجربه و (بالعكس) منتهى مى‏شد؛ لذا وحى تابع او بود، نه او تابع وحى، و هر چه آن خسرو مى‏كرد، شيرين بود (سروش، 1378 ش: 13 و 39).
وى در جاى ديگرى مى‏گويد:
وحى، تابع نبى بود، نه او تابع وحى، و هر چه آن خسرو مى‏كرد، شيرين بود. او در اثر قرب فرايض و نوافل چنان شده بود كه حق، سمع و بصر او بود و به حكم مارميت اِذْ رميت ولكن اللّه‏ رمى، كلامش حق بود. او نه تابع جبرئيل كه جبرئيل تابع او بود و مَلَك را او نازل مى‏كرد و در جايى هم كه مى‏خواست و مى‏توانست از او در مى‏گذشت (همان).
به عبارتى، به دليل اين كه پيامبر، شخصيتى پيراسته، پالايش شده، والا و مؤيّد داشت، سخنانش همه از منبعى بيرون مى‏آمد كه پاك و زلال بود و چون سرچشمه، پاك بود، سخن هم پاك و زلال مى‏شد.
همه اين‏ها مجموعا توضيح مى‏دهد سخنى را كه من گفتم كه وحى تابع پيامبر بود؛ يعنى متناسب بود با شخصيت پيغمبر؛ متناسب بود با زبان پيغمبر؛ متناسب بود با محيط پيغمبر؛ متناسب بود با حوادثى كه در زمان پيامبر رخ مى‏داد. متناسب بود با بنيه مزاجى و عقلانيتى كه قوم او داشتند. متناسب بود با ضرب المثلى كه آن‏ها مى‏زدند. متناسب بود با معانى كه در الفاظ خودشان ريخته بودند. متناسب بود با ظرفيتى كه زبان و بينش آن قوم داشتند. در واقع وحى خودش را با اين مسائل تطبيق مى‏داد.
گر بريزى بحر را در كوزه‏اى***چند گنجد قسمت يك روزه‏اى (سروش، 1381: 72***(

نقد و بررسى

شبهه مطرح شده، اگر چه برخى از آن (از جمله تناسب با محيط پيغمبر، با ظرفيتى كه زبان و بينش آن قوم داشتند) به قرآن و فرهنگ زمانه مربوط است، آن چه به وحيانيت و الاهى بودن نصّ آيات قرآن كريم آسيب مى‏رساند، اين است كه آيات قرآنى برگرفته از شخص پيامبر، تابع حضرت، و پيامبر محل و موجد و قابل و فاعل وحى باشد كه جبرئيل را پيرو و تابع خود مى‏سازد و هر آن چه بخواهد، آن مى‏شود (يا هر چه آن خسرو كند شيرين بود).
بدون ترديد، شواهد تاريخى عصر رسالت و آيات قرآن كريم (با استفاده از ادلّه گذشته) خلاف اين مطلب را اثبات مى‏كنند. در پاسخ شبهه پيشين به يك شاهد تاريخى و دو دسته از آيات مى‏توان اشارت كرد كه يك دسته آن به دخالت نداشتن پيامبر در متن وحى اشاره مى‏كند و دسته ديگر با صراحت تمام پيامبر را تابع كامل وحى مى‏داند.

شاهد تاريخى

نزول وحى يا قطع آن در زمان خاص فقط از سوى خداوند متعالى متعيّن است و پيامبر هيچ گونه دخالتى در اين مورد ندارد وتابع كامل وحى است. اين مسأله، در دوران «فترت وحى» در تاريخ مطرح شده است و پيامبر اسلام هيچ گونه اطّلاعى از نازل نشدن وحى در آن زمان نداشت؛ بلكه نگرانى حضرت با طولانى شدن تأخير وحى هر روز بيش‏تر مى‏شد تا اين كه آيه «فاصدع بما تُؤمَرْ» (حجر، 94) نازل شد و دستور اعلان دعوت عمومى را دريافت كرد (مكارم شيرازى، 1371: 143 و ابن كثير، 1442: 78 و ابن هشام، 1355: 28).
ابو عبداللّه‏ زنجانى مى‏گويد:
پس از نزول آيه اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ... (علق (96): 1)، تا مدّت سه سال، قرآن نازل نشد و اين مدّت را فترت وحى مى‏نامند (زنجانى، 1410: 68).
اين نشان مى‏دهد كه پيامبر، هيچ گونه اختيارى در وحى و نزول آيات و زمان آن نداشته است.

آيات

دسته اوّل: آياتى پيش از اين گذشت كه نشان مى‏داد پيامبر هيچ گونه دخالتى در وحى ندارد؛ نه اصل وحى و نزول آن، نه قطع وحى، نه تغيير و تبديل آن، و نه آوردن مشابه و مانند آن. او هيچ سهمى در ساختن و ساختار نصّ قرآنى نداشت، اصل آن از سوى خداوند به وسيله فرشته و پيك وحى يعنى جبرئيل بود و او فقط گيرنده وحى به شمار مى‏آمد. خداوند مى‏فرمايد:
نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ (حجر (15): 9).
ما قرآن را فرستاديم.
وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ (نمل (27): 6).
تو اين قرآن را از نزد استواركارى دانا مى‏گيرى.
قُلْ مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللّهِ (بقره (2): 97).
بگو: هر كه دشمن جبرئيل، باشد پس [بداند كه] او قرآن را به فرمان خدا بر قلب تو فرود آورده است.
نقش پيامبر در وحى، نقش دريافت وحى و ابلاغ رسالت و آيات آن است:
وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِينُ (نور (24): 54؛ عنكبوت (29): 18 و مائده (5): 99).
مشابه آوردن و تغيير آيات نيز در خور مقام پيامبر نيست:
وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ لاَءَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَـمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ (حاقه (69): 44 ـ 46).
اگر وى [= پيامبر] برخى سخنان را بر ما بر مى‏بافت، هر آينه او را به دست راست [كنايه از توانايى يا سختى و شدّت] مى‏گرفتيم؛ سپس رك قلبش را مى‏بريديم.
در آيه ديگر كه سخن از تغيير و تبديل آيات است و مشركان تقاضاى قرآنى غير از قرآن نازل شده را دارند، مى‏فرمايد:
مَايَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِي (يونس (10): 15).
مرا نرسد كه آن را از پيش خود دگرگون كنم.
اين آيات، پيام‏هاى سمبليكى خود پيامبر نبوده است تا جهت فريب و اغوامى مردم، آيات را به ديگرى منتسب و توانايى و دخالت خود را از متن آن سلب كند؛ بلكه حقايقى است كه از جانب خداوند متعالى به او ابلاغ شده است.
دسته دوم: آياتى در قرآن وجود دارد كه با صراحت تمام، پيامبر را تابع وحى مى‏داند، نه بالعكس. پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ضمن نفى غيبگويى از سوى خود و فرشته نبودن، مهم‏ترين پيامش اين است كه:
إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَايُوحَى إِلَيَّ (انعام (6): 50؛ يونس (10): 15 و احقاف (46): 9).
من تبعيت نمى‏كنم، جز آن چه بر من وحى مى‏شود.
قُلْ إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَايُوحَى إِلَيَّ (اعراف (7): 203).
بگو: فقط پيروى مى‏كنم از چيزى كه بر من وحى مى‏شود.
خداوند متعالى در آيات فراوانى به پيامبرش فرمان مى‏دهد كه فقط بايد از وحى پيروى كنى:
وَاتَّبِعْ مَا يُوحَى إِلَيْكَ (يونس (10): 109).
وَاتَّبِعْ مَا يُوحَى إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرا (احزاب (33): 2).
[پيامبر اسلام] از هواى نفس سخن نمى‏گويد و نيست اين [قرآن]، مگر وحى كه بر او فرستاده مى‏شود. او را فرشته‏اى [= جبرئيل] بس نيرومند آموخته است. توانمندى است كه راست بايستد و او در افق برين بود؛ سپس نزديك شد و نزديك‏تر، به اندازه دو كمان يا نزديك‏تر؛ سپس به بنده‏اش وحى كرد آن چه را وحى كرد. دلِ محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آن چه را ديد، دروغ نگفت ... (نجم (33): 3 ـ 11).
اين آيات به روشنى پيروى پيامبر را از وحى الاهى بيان مى‏كند و نياز به توضيح نيز نيست. تجربه نبوّتى نبوده است تا براساس طولانى شدن آن، او آموخته باشد كه چگونه وحى را بسازد و وحى را تابع خود كند و پيامبرتر شدن پيامبر معنا و مفهومى ندارد. وصف تفضيل براى اصل نبوّت رسول خدا ثابت است: تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ (بقره (2): 253)؛ ولى وصف تفضيل نبوّت پيامبر بر نبوّت خودش معقول نيست؛ زيرا سراسر وحى چه در مكّه و چه در مدينه هم از اعجاز و يكنواختى و هماهنگى كامل حكايت دارد، و در تمام پيام‏هايش اختلافى وجود ندارد:
أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفا كَثِيرا (نساء (4): 82).

منابع

1. قرآن كريم.
2. ابن كثير، حافظ: تفسير القرآن العظيم، ج 2، بيروت، دارالكتب العلميه، الطبعة الثالثه، 1424 ق / 2003 م.
3. ابن منظور: لسان العرب، ج 15، بيروت، دارالاحياء التراث الاسلامى، الطبعة الاولى، 1408 ق / 1988 م.
4. ابن هشام: سيره، ج 1، مصر، مطبعة البابى الحلبى، 1355 ق.
5. القطان، منّاع: مباحث فى علوم القرآن، بيروت، مؤسسة الرسالة، الطبعة الرابعة و الثلاثون، 1478 ق / 1998 م.
6. بدوى، عبدالرحمن: الدفاع عن القرآن ضد منتقديه، مكتبة مدبولى صغير، بيروت، 1418 ق.
7. بل، ريچارد: مقدمه بر ترجمه قرآن ش 2، (بازنگرى، مونتگمرى وات)، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى، مركز ترجمه قرآن به زبان‏هاى خارجى، اسفند 1376 ش.
8. بوكاى، موريس: دراسة الكتب المقدسه (فى ضوء المعارف الحديثه) لبنان، دارالمعارف، 1977 م.
9. بيهقى: دلائل النبوة، ج 1، قاهره، دارالنصر، الطبعة الاولى.
10. حلى، حسن بن يوسف: كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، قم، مؤسّسه مطبوعات دينى (مصطفوى)، 1366 ش.
11. خرقانى، حسن: هماهنگى و تناسب در ساختار قرآن كريم، تهران، نشر قلمرو، اوّل، 1380 ش.
12. دپنى، فردريك: برخى واژگان و مفاهيم دينى ش 6، جمعى در قرآن، بولتن مرجع، تهران، انتشارات بين المللى هدى، اوّل، 1380 ش.
13. درّة الحداد، يوسف: القرآن و الكتاب، اطوار الدعوة القرآنية، لبنان، منشورات المكتبة البولسيه، الطبعة الاولى، 1982 م.
14. درّة الحداد، يوسف: القرآن و الكتاب، ج 2، بيئة القرآن الكتابية.
15. دورانت، ويل: قصة الحضارة، ج 7، بيروت، دارالفكر، الطبعة الاولى، 1973 م.
16. ذهبى، محمّدحسين: الوحى و القرآن الكريم، بيروت، مكتبة وهبه، 1406 ق.
17. راغب اصفهانى، حسين: مفردات، قم، اسماعيليان (بر اساس دار الكاتب العربى) 1392 ق.
18. رضوان، عمر بن ابراهيم: آراء المستشرقين حول القرآن الكريم، ج 1، رياض، دار طيبة، 1413 ق.
19. رنجبر، جواد: مجله كتاب نقد ش 5 و 6، تهران، مؤسسه فرهنگى انديشه معاصر، 1377 ش.
20. زرقانى، محمّد عبدالعظيم: مناهل العرفان، فى علوم القرآن، بيروت، دارالفكر، الطبعة الاولى، 1416 ق / 1996 م.
21. زنجانى، ابو عبداللّه‏: تاريخ القرآن، دمشق، دارالحكمة الطبعة الاولى، تحقيق: محمّد عبدالرحيم، 1410 ق / 1990 م.
22. سبحانى، جعفر: فروغ ابديت، ج 1، قم، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، سوم، 1351 ش.
23. سروش، عبدالكريم: اسلام، وحى، نبوّت ش 15، مجله آفتاب، انتشارات كوير، ارديبهشت 1381 ش.
24. سروش، عبدالكريم: بسط تجربه نبوى، تهران، وصال، اوّل، 1378 ش.
25. سيوطى، جلال الدين: الاتقان فى علوم القرآن، ج 1، قم، فخر دين، اوّل، 1380 ش.
26. صادقى، تقى: رويكرد خاورشناسان به قرآن، تهران، فرهنگ گستر، اوّل، 1379 ش.
27. صغير، محمّدحسين: دراسات قرآنيه، المستشرقون، قم، مركز النشر، مكتب الاعلام الاسلامى، الطبعة الثانيه، 1413 ق.
و نيز:The life of mohomet. P. 135 Emile Der menghem New york Digl Press 1930.
28. طباطبايى، محمّدحسين: الميزان، ج 11، 12، 16، بيروت، مؤسسة الاعلمى، الطبعه الثالثه، 1393 ق / 1973 م.
29. طباطبايى، محمّدحسين: قرآن در اسلام، تهران، دارالكتب اسلاميه، نهم، 1379 ش.
30. طبرسى، ابوعلى فضل بن حسن: مجمع البيان، ج 2، 4، 6، 7، 9، 10، بيروت، دارالمعرفة، الطبعة الثانيه، 1408 ق / 1988 م.
31. عوض ابراهيم: دراثة لشبهات المستشرقين و المبشرين حول الوحى المحمّدى، قاهره، مكتبة الزهراء الشرق، 1417 ق.
32. عياشى سمرقندى، محمّد بن مسعود: التفسير، ج 1، تهران، انتشارات علميه اسلاميه، 1380 ق.
33. غازى، عنايت: شبهات حول القرآن الكريم و تنفيدها، بيروت، عالم الكتب، الطبعة الاولى، 1420 ق / 2000 م.
34. فراستخواه، مقصود: زبان قرآن، انتشارات علمى و فرهنگى، اوّل، 1376 ش.
35. فضل حسن عباس: قضايا قرآنيه فى الموسوعة البريتانيه، عمان، دارالبشير، الطبعة الاولى، 1408 ق.
36. فيليپ، حتى، تاريخ العرب، قاهره، دار العالم العربيه، الطبعة الثالثه، 1953 م.
37. قرطبى، محمّد بن احمد: الجامع لاحكام القرآن، بيروت، دارالاحياء التراث (مؤسسة التاريخ العربى)، طبعة الثانيه، 1405 ق / 1985 م.
38. كاظم مقدادى، فؤاد: الاسلام و شبهات المستشرقين، قم، مجمع العالمى لاهل البيت عليهم‏السلام ، الطبعة الاولى، 1416 ق.
39. كلينى، محمّد بن يعقوب: اصول كافى، ج 2، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1408 ق.
40. گراهام، ويليام: معرفى و نقدى بر كتاب مطالعات قرآنى ش 6، بولتن مرجع، تهران، انتشارات بين المللى هدى، اوّل، 1380 ش.
41. ماوردى، محمّد بن حبيب: النُكَت و العيون، ج 1، بيروت، دارالكتب العلميه، 1412 ق.
42. مصباح يزدى، محمّدتقى: قرآن‏شناسى، ج 1، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدس‏سره ، اوّل، 1376 ش.
43. مصطفوى، حسن: التحقيق فى كلمات القرآن، ج 10، تهران، وزارة الثقافة و الارشاد الاسلامى، الطبعة الاولى، 1368 ش.
44. مطهرى، مرتضى: پيامبر امّى، به ضميمه ختم نبوت، دفتر انتشارات اسلامى (وابسته به جامعه مدرسين) 1359 ش.
45. معرفت، محمّدهادى، علوم قرآنى، قم، مؤسّسة التمهيد، اوّل، 1378 ش.
46. مكارم شيرازى، ناصر و ديگران: تفسير نمونه، ج 6، 15، 16، تهران، دارالكتب الاسلاميه، نهم، 1371 ش.
47. موسى، عبداللّه‏: عبرى گرايى مدرن در ترجمه قرآن ش 6، درباره ترجمه آندره شورقى از قرآن كريم، بولتن مرجع، تهران، انتشارات بين المللى هدى، اوّل، 1380 ش.
48. ميرمحمّدى، ابوالفضل: تاريخ و علوم قرآن، قم، انتشارات اسلامى (وابسته به جامعه مدرسين)، چهارم، 1375 ش.
49. نمازى، محمود: الوحى القرآنى فى المنظور الاستشراقى و نقده، المدينة المنوره، دارالدعوة، الطبعة الثانيه، 1422 ق / 2001 م.
50. وات، مونتگمرى: برخورد آراى مسلمانان و مسيحيان، ترجمه آريا.

پی نوشت :

1 محقق.
تاريخ دريافت: 30/6/82تاريخ تأييد: 14/7/82.

مقالات مشابه

بسط‌ ناپذیری وحی با تکیه بر آیات و روایات

نام نشریهمعارف قرآنی

نام نویسندهعلی حسین‌زاده

نزول وحی

نام نشریهمعارج

نام نویسندهعبدالله جوادی آملی

عقل و وحی در اندیشه سیاسی خواجه نصیر الدین طوسی

نام نشریهسیاست متعالیه

نام نویسندهاحمدرضا یزدانی مقدم

مقاربة لظاهرة الوحی (القسم الأول)

نام نشریهالمعارج

نام نویسندهحسین شحادة

وحی و تجربه دینی از دیدگاه آیت الله جوادی آملی و دکتر سروش

نام نشریهطلوع نور

نام نویسندهابوالفضل کیاشمشکی, محمدحسین فصیحی

عقل و وحی از نظر علامه طباطبایی

نام نشریهفلسفه دین

نام نویسندهروح‌الله بهشتی‌پور

رخ یار در آینه

نام نشریهحسنا

نام نویسندهحسن ممدوحی کرمانشاهی